یکی از مناظرات امام رضا(ع) با ابوقره بود. در این مناظره سوالات متعددی مطرح شده
است. یکی از این سوالات بدین شرح می باشد:ابو قرّه گفت: چرا هنگام دعا دستهاى خود
را به آسمان بالا مىبرید؟
فرمود: خداوند هر کدام از بندگان را به نوعى از عبادت
استعباد فرموده(بنده خود نموده است)، و خداوند را پناهگاه و مکانهایى براى عبادت است که بدان پناه
مىبرند، بندگان خود را مم فرمود به رعایت گفتار، علم و عمل و توجّه و مانند اینها. توجّه نمود در نماز به کعبه، و حجّ و عمره را برایش توجیه فرمود، و مخلوق خود
را هنگام دعا و طلب و تضرّع، مم به باز کردن دستان و بالا بردن به سمت آسمان فرمود
تا نشان از حال استکانت(بیچارگی) و بندگى و خوارى در برابر او باشد.
طبرسی، احمد بن علی،
احتجاج، ج ۲، ترجمه بهراد جعفری، تهران: اسلامیه، ۱۳۸۱ ش، ص 393-402.
شیخ ما گفت که وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسراییل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنند. صد کس را اختیار کردند.
وحی آمد که از این صد کس بهترین را اختیار کنند، ده کس را اختیار کردند. وحی آمد که از این ده کس، سه کس از بهترین ها را اختیار کنید.
سه کس اختیار کردند. وحی آمد که از این سه کس ، بهترین را اختیار کنید. یک نفر را اختیار کردند. وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدترین بنی اسراییل را بیاورد. او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم می گشت که کسی طلب کند. روز چهارم به کویی داخل شد. مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود، و انواع فسق و فجور درو موجود، چنان که انگشت نمای گشته بود. خواست که او را ببرد، اندیشه ای به دلش برآمد که به ظاهر حکم نباید کرد، روا بود که او را قدری و پایگاهی بود، به قول مردمان خطی به وی فرو نتوان کشید(به ظاهر افراد نمی توان قضاوت کرد)، و به این که مرا خلق اختیار کردند که بهترین خلقی ، غره نتوان گشت.(به این دلیل که مردم مرا به عنوان بهترین فرد قبول دارند و انتخاب کرده اند نمی توانم مغرور شوم و در مورد افراد قضاوت ناشایستی کنم) و چون هر چه کنم به گمان خواهد بود این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت.
و به نزد موسی آمد و گفت هر چند نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم وحی آمد که موسی، آن مرد بهترین ایشان است نه به آن که طاعت او بیشتر از بقیه است، بلکه به آن دلیل، که خویشتن را بدترین دانست.
امام جواد در مجلسی با حضور مأمون و شماری از فقها و درباریان، با یحیی بن اکثم
درباره فضایل ابوبکر و عمر مناظره کرد. یحیی خطاب به امام گفت: جبرئیل از طرف خدا
به رسولش گفت: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضی است؟ من که از او راضی هستم،
امام پاسخ داد: من منکر فضایل ابوبکر نیستم اما کسی که این روایت را نقل کرده باید
به احادیث دیگری که از پیامبر(ص) وارد شده توجه کند وآن اینکه پیامبر فرمود: هنگامی
که حدیثی از طرف من به شما میرسد آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنید اگر موافق
با آن بود بپذیرید و اگر نبود قبول نکنید زیرا دروغگویان و جعلکنندگان حدیث زیاد
خواهند شد، سپس امام فرمود: این حدیث با قرآن موافقت ندارد زیرا خداوند در قرآن
میفرماید نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم، آیا
خداوند از راضی بودن یا نبودن ابوبکر آگاهی نداشت که از او میپرسد؟
طبرسی،
الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۷.
حسین بن عمر بن یزید از جمله کسانى بود که بر امامت حضرت موسى بن جعفر علیه السلام توقّف کرده بود؛ اما بعد از دیداری که با امام رضا(ع) داشت به امامت ایشان
ایمان آورد. وی دراینباره می گوید:
روزى به همراه پدرم نزد امام کاظم علیه
السلام رفتیم و پدرم هفت سؤ ال مطرح کرد که حضرت شش تاى آن ها را پاسخ فرمود. پس از
گذشت مدّتى و بعد از شهادت امام کاظم(ع) ، من با خود گفتم : همان سؤ ال ها را از
فرزندش ، حضرت رضا علیه السلام مى پرسم ، چنانچه همانند پدرش پاسخ داد، او نیز امام
و حجّت خدا مى باشد.چون نزد ایشان آمدم و سؤ ال ها را مطرح کردم ، همانند پدرش ،
امام کاظم علیه السلام - حتّى بدون تفاوت در یک حرف - پاسخ داد و از جواب هفتمین سؤال خوددارى نمود.
هنگامى که خواستم از محضرش خداحافظى کنم ، فرمود: هر یک از شیعیان و پیروان ما در
این دنیا به نوعى گرفتار و دچار مشکلات هستند؛ پس اگر صبر و شکیبائى از خود نشان
دهند، خداوند متعال پاداش هزار شهید به آن ها عطا مى نماید.من در این فکر فرو رفتم
که این سخن به چه مناسبتى بیان و مطرح شد؛ و با حضرت وداع کردم .
بعد از مدّتى
به درد پا مبتلا گشتم و سخت مرا آزار مى داد تا آن که به حجّ خانه خدا رفتم و امام
رضا علیه السلام را ملاقات کردم و از شدّت درد و ناراحتى پا سخن گفتم و تقاضا کردم
دعائى را براى شفا و بهبودى آن بخواند؛ و پاى خود را جلوى حضرت دراز کردم ، فرمود:
این پا، ناراحتى ندارد، آن پایت را بیاور. وقتى پاى دیگر خود را دراز کردم ، حضرت
دعائى خواند و لحظاتى بعد، به طور کلّى درد و ناراحتى پایم برطرف شد.
بحارالا
نوار: ج 49، ص 67، ح 88، اثبات الهداة : ج 3، ص 248، ح 7.
نهایت هدف ادیان الهی بر این قرار است که انسان راه رشد و رسیدن به کمالات را به بهترین شکل بپیماید و به تبع از اشخاص، جامعه ی بشریت این راه رو طی کند.
شرط رسیدن به رشد و کمالات، انتخاب بر اساس اراده و اختیار خود شخص است.ممکن است کسی در شرایطی قرار بگیرد(محیط-والدین.)و بدون اراده در مسیری قرار بگیرد و به فرض اینکه مسیر هم حق باشد،رشدی برای شخص ایجاد نمی شود و اینجاست که اسلام شناسنامه ای و اقلیمی مطرح می شود(بله این شخص مأجور است و در صورت رعایت شرع جایگاهش بهشت است، ولی دین که نیامده که ما را فقط به بهشت برساند، هدف چیز بالاتر و برتر است چون همه می دانند که بچه ها و دیوانه ها هم جهنم نمی روند.)
پس اگر در جایی قرار گرفتید که به نام دین و مذهب، از شما عمل بدون بصیرت و فهم خواستند بدانید که این از انواع استعمار است بلکه سخت ترین نوع آن،استعمار ذهن ها و عقل ها
به همین خاطر است که دین اسلام(ناب) بر خلاف سایر ادیان که بیشتر به تعبد و تسلیم و سوال نپرسیدن استوار اند به تفکر و تعقل دعوت می کند.تا دلتون بخواد به کلمه عقل و تفکر و خرد و بصیرت در قرآن اشاره شده است.
پس در مقابل هر حرفی موضع گیری نکنیم و آن را بدون حساب رد نکنیم
فَبَشِّرْ عِبَادِ
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ .زمر۱۷-۱۸
پس بشارت بده بندگان من را کسانی که به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان
راننده زمانى در جاده مى ترسد که یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل کرده یا اضافه سوار کرده یا با سرعت غیر مجاز رفته یا جاده را گم کرده یا در مقصد جایى را آماده نکرده و یا همراهانش نا اهل باشند.
اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، کار خلاف نکرده باشد، راه را بداند، در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد، نگرانى نخواهد داشت.
امام معصوم در پاسخ به شخصی فرمودند: شما خانه آخرت را ویران کرده اید و خانه دنیا را آباد، طبیعی است که هیچ کس دوست ندارد ، از مکان آباد به خرابه و ویرانه سفر کند.
5. به میزان الحکمة، جلد 6، صفحه 358 به بعد، مراجعه کنید.
ابوسعید خراسانى نقل کرده است : روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا
علیه السلام وارد شدند و پیرامون حکم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال کردند؟
امام
علیه السلام به یکى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شکسته و روزه ات باطل است و به
دیگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحیح مى باشد.
وقتى علّت آن را جویا
شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زیارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش
مباح مى باشد؛ ولى دیگرى چون به عنوان زیارت و دیدار سلطان حرکت نموده ، سفرش معصیت
است.
تهذیب شیخ طوسى : ج 4، ص 220، ح 17.
جناب سعدی در باب هشتم کتاب گلستان می فرماید:هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن.
طلب کردم ز دانایی یکی پند مرا فرمود با نادان مپیونداز ضرب المثل های معروف ایرانی:همنشین تو از تو به باید تا تو را عقل و دین بیفزایدحقا و انصافا، انسان، هر چقدر هم که نیک باشد، با همنشینی های نامناسب و شیطانی، تدریجا گمراه می شود و ناخالصی بیشتری به خود می گیرد:منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کندآفتاب ار چه روشنست او را پارهای ابر ناپدید کندو به همان میزان ، همنشین مناسب و صاحب کمالات ، میتواند اثر مطلوبی در وجود انسان بگذارد که گاها بدان هم خوب می شوند:کمال همنشین در من اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم
روزى عمر بن خطّاب نشسته بود که پرونده پنج نفر زِناکار را نزد او آوردند تا حکم
مجازات هریک را صادر نماید.
عمر دستور داد تا بر هریک ، حدّ اجراء نمایند.
امام علىّ علیه السلام که در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر کرد و فرمود: این
حکم به طور مساوى براى چنین افرادى صحیح نیست و قابل اجراء نمى باشد.
عمر گفت :
پس خود شما هر حکمى را که صلاح مى دانى صادر و اجراء نما.
امام علىّ علیه
السلام اظهار داشت : باید اوّلین نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمین نفر سنگسار
گردد، سوّمین نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمین نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمین نفر
را تعزیر یعنى ، مقدارى شکنجه نمایند.
عمر و حاضرین در مجلس، از صدور چنین حکمى
بسیار تعجّب کرده؛ و علّت اختلاف مجازات را براى یک معصیت جویا شدند؟ امیرالمؤ منین
علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود:
•شخص اوّل مشرک بود و حکم مرد کار مشرک
با زن مسلمان اعدام است .
•شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، ى او
محصنه بوده است و مى بایست سنگسار شود.
•شخص سوّم نیز مسلمان بود، و چون ازدواج
نکرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است .
•شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف
حدّ افراد آزاد مى باشد.
•و شخص پنجم دیوانه است و بر دیوانه حدّ جارى نمى
گردد؛ بلکه باید او را تعزیر و شکنجه نمایند.
شیخ طوسی، تهذیب شیخ طوسى : ج 10،
ص 50، ح 188.
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(ع) ادوات جنگی و نامههایی از شیعیانش
به او وجود دارد. او دستور داد تا عدهای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل
امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را تنها، در اتاقی که کف
آن از شن و ماسه بود یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن
کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را زمزمه میکرد. امام را در همان حال
پیش متوکل آوردند.
وقتی امام به مجلس متوکل وارد شد، او کاسه شرابی در دست داشت؛ متوکل آن حضرت را در
کنار خود جای داد و پیالهای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام عذر خواست و فرمود:
گوشت و خون من به شراب آلوده نشده است. آنگاه متوکل از حضرت خواست برایش شعری
بخواند که او را به وجد و نشاط آورد. امام فرمود: کمتر شعر میخوانم. اما متوکل
اصرار ورزید و آن حضرت اشعاری خواند که ترجمه آن بدین مضمون است:بر قله کوهها به سر
میبردند و مردان نیرومند حراست آنها میکردند، اما قلهها کاری برای آنها نساخت.
از پس عزت از پناهگاههای خود برون آورده شدند و در حفرهها جایشان دادند و چه فرود
آمدن بدی بود. از پس آنکه در گور شدند، یکی بر آنها بانگ زد که تختها و تاجها و
زیورها کجا رفت؟ چهرههائی که به نعمت خو کرده بود و پردهها جلو آن آویخته میشد
چه شد؟ و قبر به سخن آمد و گفت: کرمها بر این چهرهها کشاکش میکنند. روزگاری دراز
بخوردند و بپوشیدند و از پس خوراکی طولانی خورده شدند. مدتها خانهها ساختند تا در
آنجا محفوظ مانند و از خانهها و کسان خویش دور شدند و برفتند، مدتها مال اندوختند
و ذخیره کردند و برای دشمنان گذاشتند و برفتند. منزلهایشان خالی ماند و ساکنانش به
گور سفر کردند.
مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج۴، قم: منشورات دارالهجرة،
۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۱.
روزى امام علىّ بن ابى طالب ، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه عبورش به گروهى از
مسلمان ها افتاد که در گوشه اى از مسجد را اشغال کرده بودند و به عبادت مشغول
بودند.
حضرت علىّ علیه السلام نزدیک ایشان رفت و فرمود: شما چه کسانى هستید؟ و
چه مى کنید؟
در پاسخ به حضرت، اظهار داشتند: ما بر خداوند توکّل کرده ایم و
عبادت او مى کنم.
حضرت فرمود: خیر، چنین نیست ؛ بلکه شما بى عار و مُفت خور مى
باشید، چنانچه راست مى گوئید و توکّل برخداوند متعال دارید، بگوئید که در چه مرحله
اى از توکّل قرار دارید؟
گفتند: اگر چیزى به ما برسد، مى خوریم و قناعت مى کنیم
و چنانچه چیزى به ما نرسد، صبر و تحمّل مى نمائیم .
سپس امام علىّ علیه السلام
خطاب به ایشان کرد و با صراحت فرمود: سگ هاى محلّه ما نیز چنین روشى را دارند.
آنان با خون سردى گفتند: پس ما چه کنیم ، شما بفرمائید که چه رفتارى داشته
باشیم ؟
حضرت فرمود: بایستى آنچه را که ما یعنى ، پیامبر خدا و اهل بیت عصمت و
طهارت علیهم السلام انجام مى دهیم ؛ شما مسلمان ها نیز چنان کنید.
گفتند: شما
چه کارهائى را انجام مى دهید، تا ما تبعیّت نمائیم ؟
امام علیه السلام فرمود:
ضمن سعى و تلاش و کار و عبادت ، آنچه به ما برسد پس از مصرف ، اضافه آن را بذل و
بخشش مى کنیم . و اگر چیزى درآمدى نیافتیم ، خداوند منّان را؛ در هر حال شکر و سپاس
مى گوئیم
محدث نوری،مستدرک الوسائل : ج 11، ص 220، ج 20.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الْمُؤْمِنُونَ خَدَمٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ قُیل وَ کَیْفَ یَکُونُونَ خَدَماً بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ قَالَ یُفِیدُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً.»
کافی، ج ۲، ص ۱۶۷
فی الکافی، عن الصّادق (علیهالسّلام): «المؤمنون خدم بعضهم لبعض»؛ حضرت امام صادق علیهالسلام فرمودند: مؤمنین، خدمتگاران یکدیگرند. خدم، جمع خادم است؛ یعنی خدمتکاران. در فارسی، ما برای کلمهی خدم میگوئیم خدمتکار؛ که محترمانهاش کلمهی «خدمتکار» است، و غیرمحترمانهاش کلمهی «نوکر» است، نه خدمتگزار. تعبیر خدمتگزار، یک تعبیر دیگری است و در فارسی یک معنای عرفیِ دیگری دارد، که متفاوت است با معنای خدمتگار. خدم، جمع خادم است. خادم به همان معنای خدمتگار است. میگوید: مؤمنین خدمتگارهای همدیگرند. [خب مستمعین]، تعجب کردند: چطور؟ همه خدمتگار همدیگر هستند؟ یا به تعبیر عرفیتر، همه نوکر همند؟ «قیل و کیف یون خدما بعضهم لبعض»؛ چه جور میشود که بعضی، بعضی دیگر را خدمتگار باشند؟ یعنی مثلاً بروند خانههای همدیگر، خدمتگاری کنند؟ فرمود: «یفید بعضهم بعضا»؛ [یعنی] به هم فایده برسانند. پس فایده رساندن مؤمنین به یکدیگر، خدمتگاری به آنهاست؛ [و در آن] منّتی وجود ندارد؛
اگر چنانچه ما به هم خدمتی کردیم و به یکدیگر فایدهای رساندیم، چه در عرضِ هم باشیم - مثل ما مردم معمولی کوچه و بازار که به حسب شأن اجتماعی، در عرض یکدیگر قرار داریم - چه آن کسی که به حسب موقعیت اجتماعی، شأن بالاتری دارد؛ مثلاً رئیس یک تشکیلاتی است، دیگر نباید سر یکدیگر منّتی داشته باشیم. به نظر ما نکتهی این حدیث، تنها این نیست که افراد باید به هم نفع برسانند؛ بلکه این هم هست که این نفع رساندن موجب منّت نباشد، تا این خدمتی را که میکنند، با منّت گذاشتن باطل نکنند.
در روز فتح مکّه،
حضرت علی علیه السلام در حالی که سر خود را پوشانده بود به طرف خانه خواهرش امّ
هانی رفت، چون خبردار شده بود که او حارث بن هشام و قیس بن سائب و چند نفر از بنی
مخزوم را پناه داده است. وقتی مقابل در خانه رسید، با صدای بلند فرمود: در این خانه
چه کسانی را پناه داده اید؟ فراریان با شنیدن صدای او از شدت ترس، به خود می
لرزیدند. ام هانی که علی علیه السلام را نشناخته بود از خانه خارج شد و گفت: من امّ
هانی، دختر عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و خواهر امیرالمؤمنین هستم. از خانه
من دور شو. |
حالا کسی که روز اول ولادتش،
نور جبههاش عرش خدا را نور باران کند،
الآن بعد از هزار و اندی سال [پس از تولدش]،
با این رنجهایی که او کشیده و
با آن مشکلاتی که او با آنها روبرو شده…
ما نمیفهمیم چیست مطلب!
هر معصیتی که از کسی سر بزند،
قلب او را آزرده میکند!
هر گرفتاری که برای شیعهای پیدا بشود،
دل او را مکدر میکند!
این است که در طول این زمان،
مصائب امام زمان را غیر از خدا کسی نمیداند!
فکر کنید شما،
شماها میروید کربلا و
چشمتان به آن قبر ششگوشه میافتد،
چه حالی پیدا می کنید؟!
اما او هر روز مقابل آن قبر است و
آن بدن قطعه قطعه را میبیند،
بر اوچه میگذرد؟!
او میآید به مشهد،
وقتی نگاه میکند امام رضا را میبیند که
یتململ کتململ السلیم!
و وقتی میرود کنار قبر صدیقهی کبری،
بدن آزردهی او را میبیند!
حالا کسی که نور او، روز اول،
همهی ملأ اعلی را روشن کرد،
بعد از این همه ابتلائات و آن همه عبادات،
آیا تلألؤ نفس او کجاست؟!
خلاصهی کلام این است که
خدا در قرآن یک آیه دارد:
«و أشرقت الأرض بنور ربها».
این آیه تفسیر شده به ظهور امام زمان.
نور امام زمان این است!
اگر کسی حقیقتش این است
درک مقام او از حوصلهی ادراک ما خارج است!
آیه این است، تفسیرش هم این است.
خدا میفرماید:
زمین روشن شد به نور پرودگار زمین.
امام در تفسیر این آیه فرمود:
نور ربّی که تمام زمین را اشراق میکند،
صاحب العصر و امان است.
من مواعظ علی بن الحسینعلیه السلام:
وقال له رجلٌ: إنّی لأحبّک فی
اللّه حبّاً شدیداً، فنکس علیه السلام ثمّ قال: الّلهم إنّی أعوذبک أن
اُحَبّ فیک وأنت لی مبغض ثمّ قال له: أحبّک للذی تحبّنی فیه.
(تحف العقول صفحه ۲۸۲)
نکته
اساسی که در این بیان وجود دارد و درس بزرگی برای ما است، توجه فوری به
خطری است که در برابر چنین پدیدهای (محبوب بودن نزد مردم بخاطر خدا) انسان
را تهدید میکند. لذا وقتی آن مرد به حضرت عرض میکند که شما را برای خدا
دوست دارم نمیفرمایند: از تو متشکرم، یا خدا را بر این محبوبیت سپاس
میگویم، بلکه میفرمایند: «پرودگارا پناه به تو میبرم از این که مردم مرا
به خاطر تو دوست داشته باشند ولی تو مرا دشمن داشتهباشی» و این خطر بزرگی
است برای ما، نکند که مردم فکرکنند ما مخلصانه برای خدا کارمیکنیم و در
راه او قدم میزنیم اما حقیقتاًً ما اینطور نباشیم، و ظاهر و باطنمان یکی
نباشد و یا با اعمال خود موجبات غضب الهی را در خود بوجود آورده باشیم. و
در این صورت است که مردم به خاطر خدا ما را دوست دارند ولی خداوند - نعوذ
باللّه - دشمن ما میباشد.
شخص منافقی از مؤمنی مالی طلب داشت. امیرالمؤمنین(ع) برای او دعایی کرد تا او
بتواند قرض خود را ادا کند، سپس به او امر کرد سنگ یا کلوخی را از روی زمین بردارد،
آن شخص سنگ را برداشت و دید سنگ در دست حضرت تبدیل به طلا شده است، علی(ع) طلا را
به آن مرد داد آن مرد دین خویش را ادا کرد و صد هزار درهم نیز برایش باقی
ماند.
شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 300.
خالد بن ولید، علی(ع) را در زمین های خود دید، جسارتی به حضرت نمود، علی(ع) از اسب
پیاده شد و خالد را به سمت آسیای حارث بن کلده برد، سپس میله آهنی سنگ آسیا را در
آورد و آن را مانند حلقه ای بر گردن خالد انداخت، در این حال یاران و اطرافیان خالد
ترسیدند و خالد نیز شروع به قسم دادن علی نمود که مرا رها کن.
علی(ع) او را رها
کرد و خالد در حالیکه میله آهنین مانند حلقه ای اطراف گردنش بود، نزد ابوبکر
رفت.
ابوبکر به آهنگران دستور داد که حلقه آهنین را از اطراف گردن او باز کنند،
آنها گفتند: میله آهنین فقط توسط آتش بریده می شود و خالد طاقت و توان آتش گداخته
را ندارد و می میرد. میله آهنین در گردن خالد بود و مردم با دیدن آن می خندیدند تا
این که حضرت از سفر بازگشتند، مردم شفاعت خالد را نمودند، آن حضرت قبول کرده و حلقه
آهنین را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و بر زمین ریخت.
شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص
294.
عَن عَبدِاللهِ بنِ میمون عن الصادقِ جعفرِ بنِ محمدٍ علیهماالسلام عن ابیهِ عن آبائِهِ علیهمُالسلام قالْ قالَ رسولُ الله صلیاللهعلیهوآله مَنْ سَلَکَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَکَ اَللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى اَلْجَنَّةِ (۱)
هر کس راهی را بپیماید برای اینکه علمی را فرا بگیرد، خدای متعال او را در راهی قرار میدهد به سوی بهشت.
وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ اَلْعِلْمِ رِضًا بِهِ
از بس [ملائک] از او خشنودند، بالهایشان را در زیر او فرش میکنند
وَ إِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ اَلْعِلْمِ مَنْ فِی اَلسَّمَاءِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ حَتَّى اَلْحُوتِ فِی اَلْبَحْرِ
[براى طالب علم هر که در آسمان و در زمین است آمرزش خواهد تا برسد به ماهیان دریا] که حالا اینها را بایستی بیشتر دقت کرد. خیلی نکات گاهی در این هست که حالا حوت در بحر، ماهی دریا چه خصوصیتی دارد که دعا کند. اینها یک دقتهایی یک ظرافتهایی درش هست که حالا ما بعضیها را ما ملتفت نمیشویم. انسان با برخورد با معارف دنیایی گاهی به یک نکتهای برخورد میکند که میفهمد اینی که اینجا مثلاً کلمهی حوت را آوردهاند این به خاطر این نکته است؛ که حالا فعلاً دست ما خالی است.
وَ فَضْلُ اَلْعَالِمِ عَلَى اَلْعَابِدِ کَفَضْلِ اَلْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ اَلنُّجُومِ لَیْلَةَ اَلْبَدْرِ
آن شبی که ماه با ستاره فرق دارد -که ستاره کمکی نمیکند و نوری نمیدهد اما ماه نور میدهد- آن کی است؟ آن شبهای بدر است؛ شبهای ماه تمام است. فضل عالِم بر عابد اینجور است؛ [یعنی عالم] مثل ماه تمام در شبهای بدر [است] که نور میدهد و به دیگران کمک میکند و راه را روشن میکند. عالم اینجوری است. ببینید تشبیه، تشبیه روشنِ زیبایی است.
وَ إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِیَاءِ وَ إِنَّ اَلْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لاَ دِرْهَماً
[علما] پول و ملک و زمین و سرمایه برای ورّاث خودشان نگذاشتهاند
وَ لَکِنْ وَرَّثُوا اَلْعِلْمَ
[بلکه] علم [به ارث] گذاشتهاند
این همان قرینهای است که نشان میدهد مراد از علم، معارف الهی است
فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ
[و هر که از آن برگرفت بهرهی فراوانى برد]
۱) الامالی شیخ صدوق، صفحهی ۱۱۶
در مدینه کنیز سیاه
چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم میداد و میگفت: به افتخار دوستی علی بن ابی
طالب علیه السّلام بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم
آب میداد و میگفت:
«به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید،
به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!»
نزدیک
رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟
گفت: روزی مردی به من گفت:«ای کنیز
تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟»
گفتم: آری.
گفت:
اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن
راست میگوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او
برگردان»
سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من
بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟
گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ
شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه
السّلام میباشم.
علامه مجلسی ،بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج ۴۲،
ص۹.
پس از رحلت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، یاران حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه
السلام نزد زید بن ارقم که یکى از اصحاب رسول خدا صلوات اللّه علیه بود و در جریان
غدیر خم نیز حضور داشت آمدند و از او گواهى خواستند؛ ولى چون او از طرف حکومت براى
خود احتمال خطر مى داد از بیان حقیقت و جریان غدیر خوددارى کرد.
بعد از گذشت
مدّتى ، همین شخص مریض شد و در بستر بیمارى افتاد، وقتى امیرالمؤ منین علىّ علیه
السلام شنید که زید بن اءرقم مریض حال است به عیادت و دیدار او آمد.
همین که زید بن ارقم چشمش به جمال نورانى حضرت افتاد، گفت : مرحبا به امیر مؤ منان
، که از من عیادت مى نماید، با این که وى ما را قبول ندارد و از ما دلگیر و آزرده
خاطر مى باشد.
امام علىّ علیه السلام فرمود:اى زید! آن ناراحتى که براى ما به
وجود آوردى هرگز مانع آن نمى شود که ما شرط انسانیّت و حقّ دوستى را فراموش نموده ؛
و تو را در حال بیمارى عیادت نکنیم .
و پس از آن افزود:
هرکس مریضى را براى
رضاى خداوند عیادت کند، تا هنگامى که در کنار مریض نشسته باشد، در سایه رحمت و لطف
الهى خداوند قرار خواهد داشت .و چون بخواهد برخیزد که از نزد مریض بیرون رود،
خداوند متعال هفتاد هزار ملک را ماءمور مى نماید تا براى او درود و تحیّت فرستند؛ و
مشمول رحمت الهى قرار مى گیرد.
سپس افزود:اى زید! من دوست داشتم که چنین فضیلتى
شامل حالم گردد؛ و به همین جهت از تو عیادت کردم
محدث نوری، مستدرک الوسائل : ج
2، ح 3، علامه مجلسی، بحار الا نوار: ج 81، ص 228، ح 41.
روزى
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام از منزل خارج شد؛ و در بین راه به سلمان فارسى
برخورد نمود، به او خطاب نمود و اظهار داشت : اى سلمان ! در چه وضعیّتى به سر مى
برى ؟
سلمان فارسى در جواب چنین پاسخ داد: در غم چهار موضوع به سر مى برم ؛
حضرت فرمود: آن چهار موضوع اندوهناک چیست ؟
سلمان گفت :
اوّل : همسر و عائله
ام ، که از من طعام و دیگر مایحتاج زندگى رامى خواهد.
دوّم : پروردگار متعال ،
که باید مطیع و فرمان بر او باشم .
سوّم : شیطان رجیم (رانده شده )، که هر لحظه
سعى دارد مرا از مسیر حقّ، منحرف و دچار معصیت کند.
چهارم : عزرائیل و ملک
الموت ، که در انتظار گرفتن جان من است .
امام
علىّ علیه السلام فرمود: اى سلمان ! تو را بشارت دهم به مقامات عالى و فضائل والائى
که در بهشت خواهى داشت ؛ چه این که من نیز روزى به ملاقات حضرت رسول صلّى اللّه
علیه و آله رفتم ، آن حضرت به من فرمود: یا علىّ! در چه وضعیّتى هستى ؟
گفتم :
در وضعیّت سختى به سر مى برم ؛ و براى همسر و دو فرزندم حسن و حسین علیهم السلام
ناراحت هستم ؛ چرا که غیر از آب آشامیدنى چیز دیگرى در منزل نداریم .
حضرت رسول
اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا علىّ!
•غم و ناراحتى مرد در جهت رفع
مشکلات خانواده ، سبب نجات او از آتش دوزخ مى باشد.
•و مطیع و فرمان بر خدا
بودن ، نیز وسیله رهائى انسان از آتش قهر و غضب الهى است .
•همچنین صبر بر
مشکلات زندگى ، چون جهاد در راه خدا و بلکه افضل از شصت سال عبادت مستحبّى است .
•و نیز هر لحظه به یاد مرگ بودن ، کفّاره گناهان خواهد بود.
و در ادامه
فرمود:
یا علىّ! رزق و روزى و نیاز بندگان ، را خداوند متعال برآورده مى نماید،
و غم و اندوه در این جهت سود و زیانى ندارد مگر ثواب و پاداش در پیشگاه خداوند
مهربان .
و در پایان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله افزود:
بدان که مهم
ترین غم ها، غَمْ داشتن ، براى عائله و خانواده است .
شیخ تاجالدین محمد بن
محمد شعیری،جامع الاخبار: ص 91.
زنی شش ماهه فرزندش
را به دنیا آورد ، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را برای خلیفه تعریف کرد ، عثمان
تصمیم به اجرای حدّ گرفت ، علی علیه السلام فرمود : حق نداری حد جاری کنی ؛ زیرا
خداوند می فرماید زمان بارداری و شیر دهی سی ماه است ، ونیز فرمود : مادران باید
فرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند ، وچون دوران شیر خوارگی که دو سال است کم شود
برای حمل شش ماه می ماند ، عثمان پس از شنیدن سخنان امیر علیه السلام آن زن را رها
کرد .
تفسیر القرآن ، أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی
(متوفای489هـ) ، دار الوطن - الریاض - السعودیة - 1418هـ- 1997م،ج 1 ، ص 236.
از امام علی نقل شده
است: روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مشغول پختن غذا بود، من نیز در تمیز
کردن مقدارى عدس به او کمک مى کردم . در همین حال پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و
آله وارد منزل شد؛ و پس از آن که فاطمه زهراء را کنار اجاق آتش مشغول پختن غذا دید؛
و نیز مرا در حال کمک به او مشاهده کرد، فرمود:
اى ابوالحسن ! سخنم را گوش کن ؛
و توجّه داشته باش که من سخنى نمى گویم مگر آن که خداوند مرا به آن دستور داده
باشد.
سپس افزود:
•هر مردى که همسرش را در اداره امور منزل ، یارى و کمک
نماید، به تعداد هر موئى که در بدن دارد، ثواب یکسال عبادت نماز و روزه برایش ثبت
مى گردد؛ و همچنین خداوند ثواب صابرین را به او عطا مى نماید.
•و هرکس همسر و
عیال خود را در کارهاى مربوط به منزل کمک و مساعدت نماید و بر او منّت نگذارد،
خداوند نام او را در لیست شهداء و صدّیقین ثبت مى نماید و . .
•و سپس فرمود:
بدان که یک ساعت خدمت در منزل ، بهتر از یک سال عبادت مستحبّى است .
•لذا هر
مردى که بدون منّت به همسر خود خدمت کند، همانا او در سراى م بدون حساب داخل
بهشت مى گردد.
•و خدمت به همسر، کفّاره گناهان کبیره مى باشد؛ و موجب خاموشى
خشم و غضب خداوند و ازدیاد حسنات و ترفیع درجات خواهد بود. حضرت رسول صلّى اللّه
علیه و آله ، در پایان فرمود:اى ابوالحسن ! این را هم بدان که کسى به همسر و عائله
خود کمک نمى کند مگر آن که نسبت به مبداء و معاد معتقد باشد و نیز هدفش جلب رضایت
خداوند و سعادت دنیا و آخرت باشد.
محدث نوری، مستدرک الوسائل : ج 13، ص 48، ح 2،
علامه مجلسی، بحار الا نوار: ج 104، ص 132، ح 1.
قرآن درباره حضرت
عیسی(ع) میفرماید: آنان (یهود) حضرت عیسی را نکشتند و او را دار نزدند، بلکه شبیه
او را دار زدند.(۱) در آیه دیگر فرمود: ای عیسی! تو را میگیریم و به سوی خود بالا
میبریم.(۲) از این آیات استفاده کردهاند حضرت عیسی زنده و در آسمانها است. گر چه
برخی از مفسران احتمال دادهاند معنای آیات این نیست که حضرت زنده باشد، بلکه به
قرینه کلمه متوفیک او مرده است و نزد پروردگارش روزی میخورد.(۳) درباره حضرت الیاس
نیز گفته شده که به آسمانها رفت. او ۲۲ سال مردم بعلبک را به شریعت حضرت موسی دعوت
کرد. بعضی الیاس را حضرت ادریس میدانند و گفتهاند: از اولاد هارون و یا برادر خضر
بود.(۴) در مورد حضرت خضر گفتهاند از آب حیات خورد و همیشه زنده است. جایگاه غالب
او مسجد صعصعه و مسجد سهله است. سید ابن طاووس روایت کرده که حضرت خضر به استقبال
جنازه حضرت امیر المؤمنین علی(ع) آمد و امام حسن و امام حسین(ع) را تسلیت گفت و
جایگاه قبر نوح را به آنان معرفی کرد.(۵) قرآن در مورد حضرت ادریس فرمود: در کتاب،
ادریس را یاد کن. او بسیار راستگو و پیامبر بود و ما او را به مقام والایی
رساندیم.(۶) بعضی از ظاهر آیه استفاده کردهاند حضرت ادریس زنده است و او به
آسمانها رفته است، ولی همان طور که در مورد حضرت عیسی گفته شد، درباره حضرت ادریس
همان احتمال میرود. در مورد حضرت خضر این احتمال است که اصلا پیامبر نباشد. دو
پیامبری که به آسمانها رفتهاند، حضرت ادریس و عیسی بود و دو پیامبری که در زمین
زندهاند، حضرت خضر و الیاس بودهاند.
۱ - نساء (۴)، آیه ۱۵۷.
۲ - آل عمران
(۳)، آیه ۴۹.
۳ - تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۴۳۱.
۴ - عماد زاده اصفهانی، قصص قرآن،
ص ۶۸۰.
۵ - همان، ص ۳۴۲. ۶ - مریم (۱۹)، آیه ۵۶.
در زمان ابوبکر و عمر،
زله شدیدی در مدینه رخ داد، به طوری که عموم مردم ترسیدند. نزد ابوبکر و عمر
رفتند، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤمنین(ع) می
روند. |
روایت اول: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعالی لَیَحْفَظُ مَنْ یَحْفَظُ صَدِیقَه»
روایت دوم: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ فَتَبْقَی بِلَا صَدِیق»
شافی، صفحهی ۶۵۲
دو روایت کوتاه:
فی الکافی، عن الصّادق (علیهالسّلام)، قال: «انّ اللَّه تعالی لیحفظ من یحفظ صدیقه»؛ [حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام فرمودند:] خدای متعال حفظ میکند آن کسی را که رفیق خود را حفظ کند. [البته] مراد، حفظ جسمانی نیست فقط - حالا آن هم یکی از مصادیقش ممکن است باشد - یعنی آبروی او را حفظ کند، شخصیت او را حفظ کند، جهات او را حفظ کند [و] مراعات کند. خدا یک چنین کسی را حفظ میکند. این پیوندهای برادری و رفاقت و انس و اخوت، در اسلام اینقدر اهمیت دارد. شما ملاحظهی رفیقتان را میکنید، او را حفظ میکنید، خدای متعال در پاداش این عمل، شما را حفظ میکند. البته حفظ کردن رفیق معناش این نیست که انسان از گناه او، از خطای او دفاع کند؛ کما اینکه در این کارهای حزبی و جناحی و خطی و این چیزها معمول است که اگر خطائی هم از کسی سر بزند، چون با آنها همجبهه است، همخط است، همحزب است، همگروه است، باید بایستند پایش دفاع کنند؛ نه، این مراد نیست؛ این حفظ او نیست؛ این در واقع مخذول کردن او، بدبخت کردن اوست و خود؛ بلکه مراد، حفظ آبروی مؤمنی است که برادری ایمانی با انسان دارد. جامع، برادری ایمانی است. این یک روایت.
یک روایت دیگر هم باز از کافی است، از امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام)؛ میفرماید که: «لا تفتّش النّاس فتبقی بلا صدیق»؛ در کارهای مردم ریز نشو، تفتیش نکن، جزئیات را دنبال نکن. دنبال پیدا کردن عیوب ریز و درشت افراد نباش. اگر اینجور باشد، بدون رفیق خواهی ماند. یعنی هر کسی بالاخره یک عیبی دارد دیگر. اگر بخواهی همینطور ریز بشوی، تفتیش کنی، دنبال کنی، کسی برایت باقی نمیماند.
«قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرِینٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْکَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه»
شافی، صفحهی ۶۵۲
فی الفقیه، عن الصّادق (علیهالسّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام فرمودند]: «من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوّه من عنقه». اولین چیزی که موجب میشود که انسان بتواند در مقابل دشمنش - که مراد، شیطان است - ایستادگی کند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است که:] «واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظی برای خود داشته باشد. قلب متذکر بیدار، انسان را نصیحت میکند، موعظه میکند. یکی از بهترین وسائلِ اینکه انسان قلب را وادار کند به موعظهی خود و فعال کند در موعظهی خود، همین دعاهاست، دعاهای مأثور - صحیفهی سجادیه و سایر دعاها - و سحرخیزی؛ اینها دل انسان را به عنوان یک ناصح برای انسان قرار میدهد. اول این است: «واعظ من قلبه».
[دوم اینکه:] «و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود یک زجرکنندهای، منعکنندهای، هشداردهندهای داشته باشد. اگر این دو تا نبود، «و لم یکن له قرین مرشد»، یک دوستی، همراهی که او را ارشاد کند، به او کمک کند، راهنمائی کند، این را هم نداشته باشد - که این، سومی است - که اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدایت کند و مهار نفسِ خودش را در دست بگیرد، [باید] دوستی داشته باشد، همراهی داشته باشد، همینی که فرمودند: «من یذکّرکم اللَّه رؤیته»، که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد؛ اگر این هم نبود، «استمکن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطیع کرده است؛ دشمنِ خود را مسلط کرده است بر خود و بر گردن خود، که سوار بشود. که [منظور از] دشمن، همان شیطان است. اینها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصیحت کند. بهترین نصحیت کنندهی انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گلهمند نمیشود. هر کسی انسان را نصیحت کند، اگر قدری لحن او تند باشد، انسان از او گلهمند میشود؛ اما خود انسان، خودش را نصیحت کند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت کند، سرزنش کند خودش را؛ اینها خیلی مؤثر است. موعظه کند، زجر کند. در کنار اینها، یا به جای اینها اگر نبود، آن وقت دوست، رفیق، که دستگیری کند انسان را.
«عَنْ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا صَالِحُ اتَّبِعْ مَنْ یُبْکِیکَ وَ هُوَ لَکَ نَاصِحٌ وَ لَا تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِکُکَ وَ هُوَ لَکَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَی اللَّهِ جَمِیعاً فَتَعْلَمُون»
کافی، ج ۲، ص ۶۸۳
فی الکافی و التّهذیب، عن الباقر (علیهالسّلام): [حضرت امام محمدباقر علیهالسلام فرمودند:] «اتّبع من یبکیک و هو لک ناصح»؛ [از] آن کسی که حرفهائی به تو میزند که آنقدر تلخ است که تو را به گریه میآورد، اما خیرخواه توست؛ حرف او را قبول کن. «اتّبع» یعنی حرف او را گوش کن، بپذیر؛ [اگرچه] تلخ است، لیکن به نفع توست.
«و لا تتّبع من یضحکک و هو لک غاش»؛ ولی گوش نکن، پیروی نکن از حرف آن کسی که حرفهای شیرینی میزند که خوشت میآید و لبهای تو را به تبسم باز میکند، اما «و هو لک غاش»؛ فریبگر است، غش میکند با تو، خیرخواهی ندارد، از روی بددلی و بدخواهی است، [ولی] حرفی میزند که تو خوشت بیاید؛ از این شخص پرهیز کن. «و ستردّون الی اللَّه جمیعا فتعلمون»؛ وقتی پیش خدای متعال رفتید، آنگاه حقایق دلهای یکدیگر را آنجا خواهید فهمید.
مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی (علیهالسّلام) را دیدم که غذا
میخورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمهای که میخورد لقمه دیگری
همانند آن را به آن سگ میداد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه
میدهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: «دعه
انی لاستحیی من الله (عزّوجلّ) ان ی ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛
او را بحال خود واگذار که من از خدای (عزّوجلّ) شرم دارم که حیوان روح داری در روی
من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم! »
خوارزمی، موفق ابن احمد، مقتل
الحسین (علیهالسّلام)، ج۱، ص۱۵۵.
سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء روایت کرده که هنگامی امام حسن (علیهالسّلام) در
مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیری وارد شد، امام (علیهالسّلام) به آن
مرد فقیر خوش آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود: ای مرد تو وقتی
نشستی که ما برای رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من میدهی؟ مرد فقیر عرض کرد:
«نعم یابن رسول الله؛ آری ای پسر رسول خدا.»
سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر،
تاریخ الخلفاء، ص۱۴۶.
امام حسن بن علی (علیهالسّلام) بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکههای نانی در پیش روی خود گذارده و میخوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف کرده گفتند: امام (علیهالسّلام) پیاده شد و این آیه را خواند: «ان الله لا یحب المستکبرین؛ (1) براستی که خدا مستکبران را دوست نمیدارد! » و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند؛ امام (علیهالسّلام) آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و از آنها پذیرایی و اطعام کرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت یافت فرمود: «الفضل لهم لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونی، و نحن نجد اکثر منه؛ با همه اینها فضیلت و برتری از آنهاست، زیرا آنها بغیر از آنچه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند چیز دیگری نداشتند، ولی ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم! »
1.نحل/سوره۱۶، آیه۲۳.
شوشتری،قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۱۴.2.
ابن عساکرازشخصی به نام مُدْرِک بن زیاد نقل می کند: روزی در یکی از باغهای ابن
عباس بودیم. غذای مناسبی آوردند. امام حسن (علیهالسّلام) دستور دادند که کارگران و
خدمت گزاران را جمع کنند و آن غذای خوب را به آنها بدهند. مُدرِک میگوید: خود امام
حسن (علیهالسّلام) لب به آن غذا نزدند و مشغول خوردن نان با قدری نمک شدند. وقتی
به آن حضرت گفته شد چرا شما از آن غذای خوب میل نمیکنید، در جواب فرمودند: «اِنّ
ذاک الطَّعام احبُّ عندی؛ این خوراک را بیشتر دوست دارم.»
جمعی از نویسندگان،
دانشنامه امام حسن (علیهالسّلام)، ص۶۷۶؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه
الدمشق، ج۱۳، ص۲۳۹
چرا امام حسن با معاویه صلح کرد؟ امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) در پاسخ شخصی که به
صلح آن حضرت اعتراض کرد، عوامل اقدام خود را چنین بیان کرد: «اهل عراق مردمانیاند
که هر کس به آنان اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچکدام با دیگری در فکر و
خواستهها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند.»(1)
شیخ مفید مینویسد: «امام حسن (علیهالسّلام) چارهای جز پذیرفتن صلح و واگذاردن
جنگ نداشت؛ زیرا پیروان آن حضرت، مردمانی سست عنصر و کمعقیده به آن جناب بودند و
چنانکه دیده شد، در صدد مخالفت با او برآمدند و بسیاری از آنان ریختن خون او را
حلال دانستند و میخواستند او را تسلیم دشمن کنند و پسر عمویش ( عبیدالله بن عباس)
دست از یاری او برداشت و به دشمن پیوست، و به طور عموم آن مردم به دنیای زودگذر روی
آوردند و از نعمتهای آخرت چشم پوشیدند.»(2)
۱. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی
الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۷.
۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی
معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۳.
وقتی معاویه به کوفه آمد، در خطبهاش در مورد علی (علیهالسّلام) سخن گفته و به او
دشنام داد؛ در حالیکه حسن و حسین (علیهماالسّلام) پای منبر نشسته بودند، سپس به
حسن (علیهالسّلام) دشنام داد؛ پس حسین (علیهالسّلام) ایستاد تا به وی جواب گوید؛
اما حسن (علیهالسّلام) دست وی را گرفته و او را نشانید؛ پس خود ایشان ایستاده و
گفت: ای کسی که در مورد علی (علیهالسّلام) سخن گفتی! ! ! من حسن (علیهالسّلام)
هستم و پدرم علی (علیهالسّلام) است و تو معاویه هستی و پدرت صخر؛ مادر من فاطمه
(علیهاالسّلام) است و مادر تو هند؛ جدّ من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
است و جدّ تو ربیعه است؛ مادر بزرگ من خدیجه (علیهاالسّلام) است و مادر بزرگ تو
قتیله؛ پس خداوند هر کدام از ما دو را که نسب پستتری دارد و آنکه بدی وی از قدیم
تا حال باقی است و آنکه پیشگام در کفر و نفاق بوده است را لعنت کند. پس همه مردم
مسجد گفتند: آمین. همه ما نیز آمین میگوییم.
صفوت، احمد زکی، جمهرة خطب العرب،
ج۲، ص۱۲؛ ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۸؛ ابوحامد
عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶ ص۴۷؛ ابوالحسن اربلی، علی بن
عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۵؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی
معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.
معاویه بعد از شنیدن خبر شهادت امام، علیرغم تلاش برای پنهان کردن نقشش در ماجرای شهادت، آن چنان خوشحال شد که نتوانست جلوی شادمانی خود را بگیرد و این حرکت او برای همسرش تعجبآور بود. ابن خلکان، از علمای اهل سنت در این باره مینویسد: هنگامی که خبر (شهادت) حسن (علیهالسّلام) به معاویه رسید، صدای تکبیرش از کاخ خضراء شنیده شد. پس اهل شام نیز به تبعیت از او تکبیر گفتند. فاخته همسر معاویه به او گفت: چشمت روشن ای امیر المومنین، چه باعث شد تا تکبیر بگویی؟ معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. فاخته گفت: آیا به خاطر فوت پسر فاطمه تکبیر می گویی؟ معاویه گفت: به خدا سوگند به خاطر شادمانی از مرگ او تکبیر نگفتم اما خیالم راحت شد.
در آن موقع ابن عباس در شام بود و بر معاویه وارد شد. معاویه گفت: ای ابن عباس، آیا میدانی برای خانوادهات چه اتفاقی افتاده است؟ ابن عباس گفت: نمیدانم چه اتفاقی افتاده است اما تو را شاد و خندان میبینم و خبر تکبیر گفتن و سجده تو به من رسیده است. معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. ابن عباس گفت: خدا ابو محمد (کنیه امام حسن) را رحمت کند. این جمله را سه بار گفت. سوگند به خدا که اى معاویه، بدن او قبر تو را نخواهد بست (پر نخواهد کرد) و کم شدن عمر او، بر عمر تو نخواهد افزود، اگر ما به امام حسن (علیهالسّلام) ملحق شویم، به پیشواى پرهیزگاران و انگشتر پیامبران ملحق شدهایم و خداوند این دورى را جبران و این اندوه را تسکین خواهد داد؛ و پس از آن خداوند براى ما جانشین انتخاب خواهد کرد.
ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۶-۶۷.
یعقوبی مینویسد: «امام حسن (علیهالسّلام) هنگام مرگ به برادرش حسین
(علیهالسّلام) گفت: ای برادر من این سومین بار است که مسموم میشوم و مانند این
بار مسموم نشدهام و من امروز میمیرم پس هرگاه درگذشتم مرا با پیامبر خدا دفن کن
چه هیچکس به نزدیکی او سزاوارتر از من نیست مگر آنکه از این کار جلوگیری شوی که در
آن صورت نباید بهاندازه حجامتی خونریزی شود.»
هنگام آوردن جنازه مطهر آن حضرت برای دفن در کنار قبر رسول خدا
(صلیاللهعلیهوالهوسلّم)، عایشه از دفن امام حسن (علیهالسّلام) در کنار پیامبر
(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ممانعت کرد. ابن عبد البر قرطبی، دانشمند پرآوازه اهل
سنت در کتاب بهجة المجالس مینویسد: «لما مات الحسن ارادوا ان یدفنوه فی بیت رسول
الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فابت ذلک عائشة ورکبت بغلة وجمعت الناس، فقال
لها ابن عباس: کانک اردت ان یقال: یوم البغلة کما قیل یوم الجمل؟! هنگامیکه حسن
(علیهالسّلام) از دنیا رفت، خواستند که او را در خانه رسول خدا
(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دفن کنند؛ پس او از این کار جلوگیری کرد، سوار بر
قاطری شد و مردم را جمع کرد. ابن عباس به او گفت: تو میخواهی همان کاری را که در
روز جمل انجام دادی انجام بدهی تا این که مردم بگویند: «روز قاطر» همان طوری که
میگویند روز شتر؟»
حرکت عائشه موجب شد تا بنیامیه و مروانیان خصوصا مروان به همراه یارانش در پس نقاب
حمایت از عائشه، بغض و کینه خود را نسبت به امام (علیهالسّلام) علنی کرده و دست به
اسلحه بردند. ابن شهر آشوب مینویسد: «و رموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون
نبلا؛ جنازهی آن حضرت را تیرباران کردند، تا جایی که هفتاد چوبه تیر به تابوت
آویخته شد.» مروان به عنوان حامی عائشه در این فتنه میگفت که چرا عثمان باید بیرون
مدینه دفن شود و حسن ـ (علیهالسّلام) ـ در کنار پیامبر ـ
(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم ـ. در این میان نیز آل امیه و آل ابیسفیان و
فرزندان عثمان با او همصدا شدند و از این کار جلوگیری کردند.
بلاذری، احمد بن
یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۰؛ ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین،مقاتل الطالبیین،
ص۸۲؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی،مناقب آل ابیطالب (علیهمالسّلام)، ج۳، ص۲۰۴.
ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله،بهجة المجالس و انس المجالس، ص۱6.
یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.
روزى حضرت امام مجتبى علیه السلام مشغول خوردن غذا بود، که سگى نزدیک آن حضرت آمد،
حضرت یک لقمه خود تناول مى نمود و یک لقمه نیز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند:
یابن رسول اللّه ! سگ حیوانى کثیف و نجس است ، اجازه فرما آن را از این جا دور کنیم
؟
امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم
دارم که غذا بخورم و حیوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه کند و محروم بماند.
علامه
مجلسی، بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29
امام کاظم:
لایَخْلُو
الْمُؤْمِنُ مِنْ خَمْسَةٍ: سِواکٍ، وَمِشْطٍ، و سَجّادَةٍ، وَ سَبْحَةٍ فیها
اءرْبَعٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّة ، وَ خاتَمُ عَقیقٍ
مؤمن همیشه همراه خود پنج چیز باید داشته باشد: مسواک
، شانه ، مهر و جانماز، تسبیح براى ذکر گفتن انگشتر عقیق به دست راست داشتن در حال
نماز و دعا و.
زندگانی حضرت زهرا س،ص96
امام جعفر صادق علیه السّلام نقل کرده اند:
در شهر مدینه طیبّه مردى بیکار و
ولگرد وجود داشت که کارش جُک گفتن و خندانیدن افراد بود.
روزى با خود گفت : من
همه را خندانده ام ، مگر یک نفر به نام علىّ بن الحسین ، امام سجّاد علیه السّلام
را؛ و بالا خره یک روزى باید حیله اى برایش بسازم تا او و دیگر همراهانش را بخندانم
.
پس روزى در حالى که حضرت زین العابدین علیه السّلام به همراه دو نفر از دوستان
خود از محلّى عبور مى نمود، آن شخص شوخ مزاج آمد و عباى حضرت را از روى شانه هایش
کشید و فرار کرد.
دوستان حضرت او را دنبال کردند و عباى حضرت را از او پس گرفتند و در حالى که امام
علیه السّلام کنارى نشسته و در فکر فرو رفته بود عباى حضرت را تقدیم حضورش
کردند.
امام علیه السّلام بعد از آن که عباى خود را گرفت و بر دوش انداخت ، به
آن دو نفر همراه خود فرمود: این شخصى که این چنین کارى را مرتکب شد، چه کاره است
؟
عرضه داشتند: شخصى بى کار است ، که با متلک و جُک گفتن مردم را مى خنداند و از
این راه امرار معاش کرده و زندگى خود را تامین مى کند.
حضرت فرمود: به او
بگویید: واى بر حال تو! مگر نمى دانى ، روزى را در پیش دارى که به حساب اعمال و
گفتار رسیدگى خواهد شد؛ و در آن روز متوجّه خواهى شد که خسارت کرده اى و پشیمان
خواهى گشت و دیگر قابل جبران نخواهد بود.
شیخ مفید، امالى، ص 219، ح 7.
روزى امام سجّاد علیه السّلام ، به سمت یکى از باغات خود در اطراف مدینه حرکت مى
کرد، در بین راه گرگى را دید که موهاى بدنش ریخته بود با حالتى غمگین ناله مى کرد و
زوزه مى کشید.
چون حضرت نزدیک گرگ رسید، فرمود: بلند شو برو، من برایش دعا مى
کنم و إ ن شاء اللّه مشکلى نخواهد داشت .
پس گرگ حرکت کرد و رفت ، شخصى که همراه
امام علیه السّلام بود به حضرت گفت : جریان این گرگ چه بود؟
امام علیه السّلام
فرمود: گرگ مى گفت : من همسرى دارم که در حال زایمان و در شدّت درد، ناراحت است به
فریاد ما برس و چاره اى بیندیش که با سلامتى فارغ شود و من قول مى دهم که ما و
ذریّه ما آسیبى به شما و شیعیانتان نرسانیم ؛ و من به او گفتم : انجام مى دهم ، سپس
گرگ با خاطرى آسوده حرکت کرد و رفت .
قطب راوندی،الخرائج والجرائح : ج 2، ص 58،
ح 9.
امام حسن عسکرى علیه السّلام فرمودند:
روزى شخصى به همراه مردى که مدّعى بود او
قاتل پدرش مى باشد، به محضر امام سجّاد، زین العابدین علیه السّلام وارد شد تا آن
حضرت بین ایشان قضاوت نماید.
و چون حضور امام سجّاد سلام اللّه علیه رسیدند، پس
از صحبت هائى که مطرح گردید آن مردِ متّهم ، به قتل و گناه خود اعتراف کرد و گفت :
من پدر او را کشته ام .
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: قاتل باید قصاص شود و پس
از آن به فرزند مقتول پیشنهاد عفو و بخشش قاتل را داد؛ ولى او نپذیرفت و تقاضاى
اجراى حکم قصاص را داشت .
در این هنگام ، امام علیه السّلام فرزند مقتول را مورد
خطاب قرار داد و اظهار داشت : چنانچه خود را از قاتل بهتر و مهمتر مى شناسى و
معتقدى که بر او فضیلتى دارى پس این جنایت را بر او ببخش و از گناهش درگذر.
در
جواب گفت : یابن رسول اللّه ! این قاتل بر من حقّ دارد و من مدیون او هستم ولیکن
حقّى را که او بر عهده من دارد ارزش آن را ندارد که بخواهم از خون پدرم و از حکم
قصاص دست بردارم و او را ببخشم.
حضرت فرمود: منظورت چیست و چه مى خواهى ؟
گفت : چنانچه او خودش مایل باشد، به
جاى قصاص با پرداخت دیه مصالحه مى کنم و او را مى بخشم .
امام سجّاد علیه
السّلام سؤ ال نمود: آن حقّى را که او بر تو دارد، چیست ؟
گفت : یاابن رسول
اللّه ! او مسایل اعتقادى توحید و معارف الهى ، رسالت و نبوّت رسول اللّه صلّى
اللّه علیه و آله ، همچنین امامت و ولایت ائمّه و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم
السّلام را به من آموخته و تلقین کرده است .
حضرت اظهار داشت : آیا این حقّ، سبب
بخشش نمى باشد و تو آن را سبک و ساده مى پندارى ؟!
و سپس حضرت افزود: به خدا
سوگند! ارزش چنین حقّى از خون تمام انسان هاى روى زمین - به جز از انبیاء و ائمّه
علیهم السّلام - بالاتر و برتر است ؛ و اگر یکى از ایشان خونش ریخته شود، تمام دنیا
ارزش جبران آن را نخواهد داشت .
طبرسی، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 156، ح 190، به
نقل از تفسیر امام حسن عسکرى علیه السّلام : ص 596.
روزى حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به عنوان انجام مراسم حجّ خانه
خدا، عازم مکّه مکرّمه گردید.
در مسیر راه از شهر مدینه به مکّه ، به بیابانى
رسید که هاى بسیارى جهت غارت و چپاول اموال حاجیان و اذیّت و آزار ایشان ، سر
راه ایستاده و کمین کرده بودند.
همین که امام علیه السّلام نزدیک ان رسید،
یکى از آن ها جلو آمد و راه را بر آن حضرت بست و منع از حرکت آن بزرگوار به سوى
مکّه معظّمه گردید.
امام زین العابدین علیه السّلام با متانت و خون سردى به آن
خطاب نمود و اظهار داشت : چه مى خواهى ؟ و به دنبال چه چیزى هستى ؟
پاسخ
داد: مى خواهم تو را به قتل رسانده و آن گاه وسائل واموال تو را غارت کنم .
حضرت
فرمود: من حاضر هستم که با رضایت خود اموال و آنچه را که همراه دارم ، با تو تقسیم
کنم و با رضایت خویش نصف آن ها را تحویل تو دهم .
راهزن گفت : من نمى پذیرم
و باید برنامه و تصمیم خود را، که گفتم اجراء کنم .
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: من حاضرم از آنچه که به همراه دارم ، به مقدار
هزینه سفر خویش بردارم و بقیّه آن را هر چه باشد در اختیار تو قرار دهم .
ولیکن
همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزید و با لجاجت پیشنهاد امام زین العابدین علیه
السّلام را نپذیرفت .
پس چون حضرت چنین حالت و برخوردى را از آن مشاهده
نمود، از او سؤ ال نمود: پروردگار و ارباب تو کجاست ؟ پاسخ داد: در حال خواب به
سر مى برد.
در این موقع حضرت کلماتى را بر زبان مبارک خود جارى نمود و زمزمه اى
کرد که ناگهان دو شیر درّنده پدیدار گشتند؛ و به حمله کردند و یکى سر و
دیگرى پایش را به دندان گرفت و هر یک او را به سمتى مى کشید.
سپس امام سجّاد
علیه السّلام اظهار داشت : تو گمان کردى که پروردگارت غافل است و در حال خواب به سر
مى برد؟! و بعد از آن ، امام علیه السّلام به سلامت و امنیّت به راه خود ادامه داد
و به سوى مکّه معظّمه حرکت نمود.
شیخ طوسى، امالى، ص 605.
درباره این سایت